طاهای باباطاهای بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ورووجک مامانی

10 شب محرم

آقا طاهای من به روایت تصویر جمعه صبح بلندت کردیم چشماتو باز نمیکردی این قدر کیف کردم که نگو هی بهت میگفتم گهی زین به پشت و گهی پشت به زین نمیشه که همش شما مارو بیدار کنی ........ خلاصه که با آقای پدر و مادر همسری که خدا خیرش بده رفتیم مصلا همایش شیر خوارگان حسینی اینم طاهای من صبح ساعت 7 کلی هم رفتیم جلو دوربین که مارو از تلویزیون نشون بده آخه همه پای گیرنده هاشون نشسته بودن که مارو ببینن که نشونمون ندادن در همین حین خاله فرشته که یکی از دوستای مامانیه با دخمل نازش رو اونجا دیدیم (آیسان جون) خلاصه که شما هم یه حالی از ما جا آوردی که نگو و نپرس خوب شد کمر بندمو بسته بودم وگرنه دو نیم میشد...
25 آبان 1392

محرم

                                                      دلم تو این روزا بد جور گرفتس............... یادمه پارسال تو این روزا علی اصغرت کرده بودم............. خدای من خیلی زود میگذره باورم نمیشه ................ ...
15 آبان 1392

بدون عنوان

عزیزم آقا طاها برا اولین بار داره بستنی رو خودش میخوره آخه کلا مخالف هر چی خوردنیه یه جورم به من نگاه میکرد که یعنی من دارم بستنی میخورم پر رو نشیا خاهر آقا طاها (طناز خانوم) اولین عکس گذر نامه اگر گفتین این چه کاریه؟ اولین لیموشیرین خوری طاها خان ...
8 آبان 1392

روزانه

سلام عزیز دلم اصلا نمیدونم مامانی  روزام چه جوری شب میشه .............. اصلا نمیدونم چرا دیگه مثل گذشته ها بعضی روزا غمگین نیستم................ اصلا نمیدونم چرا دیگه تا 10 و 11 ظهر نمیخابم.............. چرا شبا وقتی میخابی دلم برات تنگ میشه و میشینم فیلمای شمارو میبینم البته با بابایی.... دوست دارم مامان اندر احوالات شما پریشب ساعت 3 شب بود دیدم یه صداهایی از اتاق آقا طاها میاد گوشامو تیز کردم...... هوووووووووو........ ااااااااااااااااا................دد ...............دد................ بععععععععععععععععععععله آقا طاها بیداره و داره واسه خودش آواز میخونه پا شدم رفتم پیشش دیدم با د...
8 آبان 1392
1